روز بزرگ واسه تکیه گاه

 با سلام و درودی فراوان به خدمت تمام دوستان گل کلبه ی کوچیک ما :

اول از هر چیزی امیدوارم که حال همتون خوب باشه و دنیا اون طوری که می خواین واسه شما بچرخه...

بعد من خودم رو موظف می دونم که ازتون یه عذر خواهیه اساسی کنم از تمام دوستان گل خودم که با اومدنشون به کلبه ی کوچیک ما منت می ذاشتن ولی من فرصت نردم که به اونها سر بزنم...نمی دونم چه جوری عذر خواهی کنم ولی این مدت خیلی گرفتار بودم و اصلا وقت نمی کردم که وصل بشم و چک کنم به هر حال امیدوارم که در ادامه ی راه بتونم جبران مافات کنم از همتون تشکر می کنم که منت می ذاشتین و می یومدین...و اما این مدت...

این مدتی که گذشت خیلی اتفاقات افتاد به ترتیب شروع می کنم به نوشتن تا به اصل روز رویایی برسم...این مدت بد جوری گرفتار درس خوندن بودم و کلنجار رفتن با خودم که شروع کنم به خوندن و آماده شدن واسه کنکور سال آینده کمی هم تونستم و حالا هم دارم ادامه می دم البته که امتحان آزمایشی دانشگاه آزاد هم رفتم بدک هم نبود خوب زدم و اما چرا ننوشتم ؟؟؟ اگه با من کمی آشنا باشین می دونین که من عادت دارم روزی آپ دیت کنم که به خصوص باشه اگه اغراق نکنم تو این چند آپ دیتی که کردم این آپ دیتی که دارم می کنم تو یکی از بزرگ ترین روز های زندگیم بود..همون طور که تو پست قبلیم هم گفتم عشقم می خواست بیاد پیشم ولی فکر می کردم که مثل بقیه ی اومدن ها فقط می تونیم همدیگر رو ببینیم تنها همین...!...و البته گفتم هم که همین هم واسه ما کافیه....داشتم خودم رو آماده می کردم واسه یه دیدن کوتاه ولی بزرگ...هر کاری کردم تا که بهتر و آسون تر(!) بشه همدیگر رو ببینیم که فکر کنم همین طور هم شد...و اما دیروز اون اومد پیشم...با یه دسته گل به اسم هستی به نام عشق..

واسم کافی بود که فقط ببینمش هر چند که کم باشه ولی نوبت دیدار صبح بعد از خداحافظی فکر کردم که دیگه این دیدار هم تموم شد ولی وقتی عصر رفتم دیدم نه امروز امشب قراره خدا بهمون کرم شو نشون بده و یکی از بزرگ تری روز ها رو رقم بزنه...همین طور هم شد..روز و شب های بزرگی کنار و بدون هم داشتیم ولی دیروز چیزه دیگه ای بود ....کمی آروم تر از بقیه ی روزها....کمی راحت تر...و کمی آسوده تر در هم گم شدیم...مثل همیشه یادمون رفت که کدوممون خودمون هستیم...مثل همیشه شدیم یکی اونم به اسم عشق...نمی دونم شاید کلمات کمی گنگ باشه واسه تفضیل ولی امیدوارم که متوجه شده باشین...بعد از نوبت عصر که طولانی هم بود نوبت شب هم فرا رسید با کمک خودم...!...اونم عالی بود عالی...یادمه بهش گفتم چی می شد الان تنها خودم و خودت بودیم تنها...ولی باز اون نامردی کرد (!) و باز هم بزرگیه خودش رو به رخم کشید گفت : نه چه خوب می شد امشب تموم نمی شد...اشک تو چشمام غل غل می کرد....اشک شوق از این کرم خدا و کرم یارم...به خودم هم حسودی می کردم (!)...دیگه نمی دونم چی بگم از اون شب شاید اگه بیشتر (شاید که نه حتما) اگه بیشتر از این از اون شب واسه شما تعریف کنم شما هم به ستوه بیاین و خسته شین این طبیعیه....!...پس ادامه نمی دونم....فقط می گم خدا شکرت...

خیلی وقت بود می خواستم یه چیزی رو از ته دل بگم...می دونین وقتی شروع کردم به نوشتن همش آمار می گرفتم که چند نفر نوشته های من رو کامل می خونن ؟ ولی کم کم دیدم درسته که هر چند زیاد و شاید هم کم این مهم نیست !....مهم اینه که من دارم می نویسم و شما می یاین همین کافیه واسه این کلبه...

فکر کنم تا قبل از یه روز بزرگ دیگه یک بار دیگه هم بنویسم...حالا تا اون موقع....

می دونین همیشه فکر می کردم که ای خدا جونم عشق من از این حرفا روزی خسته می شه یا شده ؟؟؟ یا براش ملال آوره یا نه ؟؟؟ ولی کمی که فکر کردم یادم اومد که...این حرفا هر بار واسه اون تازگی داره واسه من هم همین طور...پس...

هستی من تنها هستی من تا ابد تو می مونی واسه من همه ی هستی من.....

و واسه این روز بزرگ یه ترانه که من خیلی دوستش دارم از امید رو واستون گذاشتم می دونم که مورد توجه شما هم قرار می گیره و نظر عشقم هم که دیگه پرسیدن نداره....

...چون اون منه و منم اون...

امیدوارم که مفید بوده حرفام...

سبز و پیروز و عاشق در پناه حق تعالی...

تا درودی دیگر بدرود....

فعلا...

کبوتری به دنبال پرواز

سر تو بذار رو شونه هام خوابت بگیره

بذار تا آروم دل بی تابت بگیره

بهم نگو از ما گذشته دیگه دیره

حتی من از شنیدنش گریه ام می گیره

بذار رو سینه ام سرتو چشم های خیس و تر تو

بذار تا سیر نگات کنم بو بکشم پیرهن  تو

بغل کن و بچسب بهم بکش دوباره دست بهم

جز تو کسی رو ندارم نزدیک تر از نفس بهم

وقتی چشم هات خوابش می یاد آدم غم هاش یادش می یاد

یه حالتی تو چشم هاته که عشق خودش باهاش می یاد

(دانلود آهنگ تکیه گاه)

 

و فقط تو