اسم تو
  سلام و درود به همه ی دوست های خوب کلبه ی ما

امیدوارم که حال همتون خوب باشه...همون طور که قول داده بودم زودی می یام آپ می کنم...خدا رو شکر باز هم یه روز خوب اومدم که آپ کنم(انگار که قراره من روزهای خوب آپ کنم)...بذارین کمی از این مدت بگم...

بعد از امتحانات فکر می کردم که کمی وقت دارم که به کارهای جانبی خودم برسم ولی دیدم که نخیر قرار نیست که من وقت داشته باشم و کمی به خودم اومدم و دیدم که باید کم کم واسه کنکور سال آینده آماده شم و از حدود ۲روز پیش هم شروع کردم...یک سال کوشش به قیمت عمری راحتی !...مدتی هست که خلوت کردم واسه خودم و با خدای خودم و عشق خودم دارم زندگی می کنم یعنی بهتر بگم که می خوام اونها رو همون طوری که هست بشناسم نه کمتر نه بیشتر...

به اندازه ی کافی عشق خودم رو شناخته بودم ولی باز هم کافی نبود...ولی خدای خودمون رو نه !...هنوز نشناخته بودم...اول نشستم کمی فکر کردم به خودم به عشقم به اطرافیانم به این ۱۷ سال عمری که از من گذشته....تا جمع و تفریق کردم به یه نتیجه بیشتر نرسیدم اونم این بود که...روزبه تو باید بهتر شی...بهتر از اینکه الان هستی...از خدا و عشق خودم کمک خواستم...با تمام عشق دست مو به طرف خدا دراز کردم....گفتم خدا بیا این دست های من بیا تو اینها رو بگیر و هر جا که دلت خواست اونها رو ببر...دست های من رو قبلا عشقم با تمام وجود گرفته بود پس تنها خدا مونده بود که اونها رو بگیره...چشم هامو بستم و گذاشتم که بگیره و اونم گرفت...آره گرفت....و من دارم با همون دست های داده شده به خدا می نویسم...حس غریب ولی در عین حال حالا آشنایی واسه من !...نمی تونم برگ برگ این شاخه سعادت که با درخت زندگی جون گرفته رو به زبون بیارم و به رشته ی تحریر در بیارم...این مدت سکوت سنگین و در عین حال زیبای بر بدن و روح من حکم فرما بود طوری که برای اولین بار بود از سکوت خسته نشده بودم چون در سکوت محض خدا داشت با من حرف می زد !....این مقدس نیست ؟...وای چه حسی داشتم وقتی اون کتاب رو خوندم...درسته که رها شدن در خود و خدای خود اوایل کمی سخت به نظر می رسه ولی تو هم می تونی آره تو...تو هم می تونی...چشماتو ببند....همین الان...بگو خدای من...من به دست تو و دست های من به کرم تو...این یعنی رها شدن در خود و خدای خود...امتحان کن !

فردا روز سرنوشت سازی برای عشق خودم و تنها خودم هست آخه ۱۲ سال تحصیل رو باید فردا تو ۵ساعت امتحان کنه ؟ اول اومدم اینجا تو ای کلبه ی کوچیک خودمون براش دعا کنم و بعد هم امشب می خوام بیدار بمونم و با خدا خلوت کنم و دعا کنم واسه ی عشق خودم همین..

فکر کنم داره ی یاد و من باید خودم رو آماده ی یه دیدن کنم درست کوتاه مثل همیشه ولی واسه ی ما یک لحظه یک لحظه نیست بلکه یه لحظه یه امید و زندگی ِ....

امیدوارم تونسته باشم با حرفام کمی شمارو تحت تاثیر (!) قرار داده باشم...کمی فکر کنین به حرفام...

این بار از امید شعر و آهنگی نذاشتم چون(دلیل دارم...حالا تا بعد می گم) ولی این آهنگ قشنگ رو گذاشتم فکر کنم شما هم از آهنگ و شعرش خوشتون بیاد و البته عشقم که خودش می شنوه...راستی پیشنهاد می کنم حتما ترانه رو دانلود کنین چون هم شاد هم باحال !

...خدای خوب ما خودت کمکش کن همین...منتظرتم خدا...منتظر جوابت...

در پناه خدا تا درودی دیگر بدرود

فعلا...

کبوتری به دنبال پرواز

...اسم تو رو رو برگ های گل ها نوشتم...

...تو رو با طلا نوشتم...

...تو گوش پروانه از عشق تو گفتم...

...رو بال تموم لحظه ها نوشتم...

...شب و هر شب توی رویای منی...

...تو امید دل شیدای منی...

...داره از هوای تو خونه ی دل...

...گردیه خون توی رگ های منی...

...اسم تو رو رو شنهای ساحل نوشتم...

...باد اومد اسم تو رو برد با خودش...

...دریا از اسم تو بوی گل گرفت...

...قطره قطره تو رو آورد با خواهش...

...ساحل پروانه و دریا می دونن...

...بخدا عاشقتم...

...سبزه و دریا می دونن...

...آب و خاک و شبنم همه ی دنیا می دونن...

...بخدا عاشقتم...

( دانلود آهنگ اسم تو )

و فقط تو