فرمان عشق

...ای تو بی تکرار تر از حادثه بیش از این ها انتظار دیگه بسه....به من از فرسنگ ها دوریه تو گرمیه هرم نفسهات می رسه...انتظار عزیز من دیگه بسه...بسه دیگه انتظار...گر چه ما افتاده ایم از هم جدا....هر زمان به یاد تو اُم ای آشنا....دل من خیلی برات دلواپسه...انتظار عزیز من دیگه بسه...بندگی مو با خدا هر رزو تازه می کنم....در دل و با اون که محرم راز می کنم...عاشق تو موندن رو کسب اجازه می کنم...عشق تو خیلی برام مقدسه...انتظار دیگه بسه...

با عرض سلام و درود فراوان خدمت دوستان گل

امیدوارم که حال همتون خوب باشه و البته از دست من هم ناراحت نباشین ! (حق دارین که باشین) آخه بعد از یه مدت طولانی دارم می نویسم...هم از عشقم و هم از شما معذرت خواهی می کنم که این مدت تنهاتون گذاشتم آخه خیلی اتفاقهای مختلف برام اتفاق افتاد که نمی تونستم بنویسم منتظر یه فرصت خوب بودم که بیام و بنویسم ولی متاسفانه همین الان هم که دارم می نویسم حالم خوب نیست....!

همیشه وقتی به اینجا می یومدم و می خواستم شروع کنم به نوشتن احساس عجیبی داشتم آخه احساس می کنم که اینجا با همه جا فرق می کنه اینجا می تونم حرف هامو راحت تر از بقیه ی جاهها بنویسم و بگم ؟ نمی دونم چرا ؟

شاید برای اولین بار باشه که موقعی که دارم می نویسم تو کلبه ی حقیرمون ناراحت هستم ولی کوتاه و مختصر می نویسم که شما هم خسته نشین از حرفام...!...

آره گله دارم...آره اومدم شکایت کنم از این روزگار از این زمونه نه از خدا...آخه چرا ؟ ما نمی تونیم خوشیه همدیگر رو ببینیم آ]ه چرا نمی تونیم همدیگر رو تحمل کنیم واقعا چرا ؟ چرا زمونه رو این قدر بی وفا...بی محبت به بار کشوندیم....چرا ؟....تا حالا بهش فکر کردین ؟...این مدت خیلی حالم خراب بود و نتونستن واسه نوشتن هم دیگه شده بود علتی دیگه واسه ناراحتیم...چند هفته ی اخیر نمی تونستم با عشق خودم حتی حرف بزنم ! نمی دونین چه حالی داشتم هر روز به انتظار یه کوچولو زنگ گوشی ثانیه ها رو یکی یکی می شمردم و سر هم می کردم تا برسم به اون لحظه ای که گوشی زنگ بخوره...آره می دونستم که اگه گوشم زنگ بخوره اونه...اگه گفتین چرا می دونستم ؟....چون دیگه کسی رو تو این دنیا ندارم جز عشقم....جز کسی که نمی تونم حتی یک ثانیه یک لحظه ی عمرم رو بدون اون به سر کنم...آره من حق ندارم که این کار رو بکنم...آره هر روز ثانیه ها رو می شمردم ولی گوشی زنگ نمی خورد آخه نمی تونست...وقتی شنبه ی هفته ی گذشته انتظار شکسته شد و گوشیم زنگ خورد و حرف نزد انگار که خوشی تو روحم دمیدن خیلی خوشحالم کرد درست به اختصار ولی زیبا و شیوا گفت که :....دوستت دارم....ولی اخاص و پاکی از همون تک جمله ی کوچیکش می بارید....آره این یعنی عشق....به انتظار نشستنه لحظه ها !!!...وقتی یک شنبه ی همین هفته دوباره بهم زنگ زد دیگه آروم شدم مثل همون قدیم ها درست که نمی تونست حرف بزنه ولی گفتم و گفتم که حتی شنیدن صدا هم واسه ما ۲ تا کافیه...

ولی می دونین این جدایی ها یک ارزش بزرگ واسه ما داره....اینه که...قدر هم و بیشتر از پیش می فهمیم....

راستشو بخواین خیلی حرف داشتم واسه شکایت (!) ولی همش یادم رفت...

ازتون معذرت می خوام که نتونستم خوب بنویسم این بار مثل همیشه...ولی قول می دم تو پست آخر شهریور ماه حتما جبران کنم....راستی شعری که اول این پست نوشتم از آلبوم جدید امید هست که بعدا سر فرصت واستون می ذارم ولی این آهنگی که الان واستون گذاشتم من واقعا باهاش زندگی می کنم....

به امید روزی که گلایه ای تو دل همه ی ما وجود نداشته باشه....

تا درودی دیگر بدرود...٪٪٪

...نازنینم قرارمون یادت نره...

...عشق فرمان داده که به تو فکر کنم...

...روز و شب زیر لبم اسم تو رو ذکر کنم...

دوستم داشته باش...دوستم داشته باش...

من به آن می ارزم که به من تکیه کنی...

...گل اطمینان را تو به من هدیه کنی...

...من به آن می ارزم که در این قربان گاه تو به دادم برسی....

...تو نجاتم بدهی از غم بی هم نفسی....

...تو به آن می ارزی که گریه بارانم را به تو تقدیم کنم...

...تو به آن می ارزی که اسیر تو شوم...

... و به یمن نفست آنقدر زنده بمانم تا که پیر تو شوم...

دوستم داشته باش...دوستم داشته باش...

 

و فقط تو