دو پرنده یک پرواز

هرگز نمی میرد آنکه دلش زنده شد به عشق...ثبت است در جریده ی عالم دوام ما

دو پرنده یک پرواز

هرگز نمی میرد آنکه دلش زنده شد به عشق...ثبت است در جریده ی عالم دوام ما

روز من و تو...عشق

 ...حالا که بعد از عمری...چشمم بهت افتاده...خوب گوش بده حرفامو...خوب فرصتی دست داده....دل در تب فریاد...درد دلم زیاده...حالا که عشقت از دل بیرون نذاشته پارو...حالا که روزگارم داره هوای مارو...چشمم نزن دنیا رو...این اومدن کارو... من عاشق تو عاشق...هر دو عاشق

...شاید دیگه این قدر واسه اینجا غریب شدم که دیگه حتی جواب سلامم رو هم نده !

آره خیلی وقته که نیومدم بهت سر بزنم....بیام سراغی ازت بگیرم...بی وفا تو هم نگرفتی...منتظر فرصت بودم مثل بقیه ی فرصت هایی که از لابلای تک تک لحظه های شیرینم جدا می کرد و اون روز می یومدم و می نوشتم

می خواستم روز ۵شنبه بنویسم ولی گفتم نه بذار تا برم...برم ببینمش....برم بعد می یام می نویسم....

آره ۳ هفته ی اخیر می تونم به جرات بگم بدترین روزهای عمرم رو بعد از ۷ دی ۱۳۸۴ تحمل کردم...آره تحمل کردم نشکستم...مقاومت کردم...می خواستم پیروز بشم...با تو...ولی تو نبودی....یعنی نذاشته بودن که باشه ! آره من قطره قطره سوختم ولی نشکستم تو اون ۳ هفته قطره قطره آب شدم ولی همین که می خواستم بشکنم اون اومد و خاموش کرد اون شعله ای که نمی بایست روشن می شد واسه ی ما ولی شد...ولی خاموشمون نکرد چون تونستیم جلوش در بیایم...می دونین این یعنی چی ؟؟؟ یعنی ذره ذره زندگی با عشق !....آره غرور برم داشته نمی دونم چی بگم از حکمت خدا....می دونم که داشتم یعنی داشتیم امتحان می شدیم ولی همون قدر که من از این امتحان سربلند بیرون اومدم عشقم بیشتر از من خودشو بار دیگه بهم نشون داد...

آره امروز روز ۲۹ آبان ۱۳۸۵ قرار شد که برم پیشش برم جایی که دیگه ...که دیگه حتی آسمون هم ببینه که ما با همیم....آره واسه همین رفتم واسه اینکه ببینمش واسه اینکه همه و همه ببینن که عشقم داره با من راه می ره بامنه...با من....می دونین این یعنی چی ؟؟؟ یعنی اون چیزی که من خیلی وقت بود دنبالش می کردم....آره درسته که باز هم من کم آوردم و موقعی که می خواستم حرفهای اصلی رو بهش بزنم گفت برو دیگه....اولش ناراحت بودم حتی تا نزدیک هایی که برسم خونه هم ناراحت بودم ولی حالا دیگه نیستم چون که می دونم همین که باهام راه رفته کلی عمریه واسه من...آره این خیلی واسه من حرف بود...می خواستم دست شو بگیرم تو دستم ولی منتظر دست های اون بود که بیاد گره بزنه دست هایه منو....ولی نیومد چون نمی شد به خوبی...درکش می کنم حالا...ولی همین که دیدمش تونست کلی امید....کلی انگیزه....کلی همت....و کلی روحیه بهم بده که ادامه بدم....و بتونم به اون هدفی که دنبالشم برسم....موقعی که بهم گفت : بخدا خیلی برای من هم سخته خیلی بیشتر از اون چیزی که تو فکر کنی برام سخته که الان بری ولی مجبورم....وقتی گفتم فعلا خداحافظ....هی بر می گشتم پشت سرم رو نگاه می کردم....هی به خودم می گفتم بابا بی خیال برو دنبالش....ولی کمی که فکر می کردم گفتم نه بذار شاید حتما مصلحتی توش بوده....

دیگه حرفی ندارم....فقط باید خدا رو شکر کنم که همه چیز به خوبی تموم شد...خدای خوبمون شکرت....

واسه تشکر از خدا هم که شده واسه شعر امروز یه نثر از خواجه عبدالله انصاری گذاشتم براتون که واقعا قشنگه حتما بخونین از تو کتاب ادبیات پیش برش داشتم....

امیدوارم روزگار به کام همه عاشق ها بشه....به امید اون روز....~~~

یا حق

تا درودی دیگر بدرود

...نازنینم می مونم برات...همیشه....برام بمون همیشه....

 

...الهی؛ به حرمت آن نام که تو خوانی و به حرمت آن صفت که تو چنانی؛ در یاب که می توانی...

...الهی؛ عمر خود به باد کردم و بر تن خود بیداد کردم؛ گفتی و فرمان نکردم؛ درماندم و درمان نکردم...

...الهی؛ عاجز و سرگردانمالهی؛ نه آن چه دارم دانم و نه آن چه دانم دارم...

...الهی؛ اگر تو مرا خواستی؛ من آن خواستم که تو خواستی...

...الهی؛ به بهست و حور چه نازم؛ مرا دیده ای ده که از هر نظر بهشتی سازم...

...الهی؛ در دل های ما جز تخم محبت مکار و بر جان های ما جز الطاف و مرحمت خود منگار...

...و بر کشت های ما جز باران رحمت خود مبار...

...به لطف؛ ما را دست گیر و به کرم؛ پای دار...

...الهی؛ حجاب ها از راه بردار و ما را به ما مگذار...

...آمین...

 

Image hosting by TinyPic

و فقط تو

 

دلم تنگ است...

..عزیزم (نازنینم)...تو جاده ی فدا شدن اون که هرگز نمی شه خسته منم....اونی که با صد امید و آرزو دل شو بسته به عشق تو منم....تا ندای عشق رسید بر من....شوق زندگی دمید بر من..

...می خوام تو دریای چشات تا جون دارم شنا کنم...می خوام حساب خودمو از عاشقا جدا کنم...فدا شدن برای تو دلیل زنده بودنه....می خوام عشق و جنون مو راهیه قصه ها کنم...

آخه تو پاک و نجیبی...تو یه احساس عجیبی...نکنه فرشته ای تو...

یه سلام عاشقونه با کلی معذرت خواهی نثار شما...

نمی دونم چه جوری شروع کنم ؟ بعد از بیش از یک ماه دوری از این کلبه ی کوچیک آخه چه جوری ؟...یادتون هست دفعه ی قبل چه جور آپ کردم ؟ پر از تشویش و نگرانی و ترس...دوست ندارم علت ننوشتنم رو تو این مدت بگم چون دوست ندارم ناراحتتون کنم و ناراحت کنم عشق خودم رو...این مدت خیلی اتفاق های ناجور واسم افتاد به غیر از دعا کردن هم کاری ازم بر نمی یومد که هنوزم پر از نگرانی ام...بذارین راحت صحبت کنم !

اون روزی که بهش گفتم از یه چیز متنفرم اونم گذر زمان...گفت واسه چی ؟....گفتم تنها چیزی که شاید زمانی بتونه ما رو از هم جدا کنه زمان...می دونین اون گفت چی ؟....گفت : حتی اگه خدا هم نخواد من تو رو می خوام....

آره من می ترسم از اون روزی که....می ترسم از اون روزی که از عشقم جدا شم نمی دونم چرا این حس لعنتی اومده سراغم ولی می دونم که من و عشقم با خیلی از مشکلات بزرگ تر از این مقابله کردیم این که سهله

این کلام عاشقونه رو این کلام ساده و صاف و صادق رو هر روز و هر لحظه با خودم یدک می کشم که به گذر زمان فکر نکنم فکر کنم هم همیشه موفق بودم...ولی نمی دونم گله کنم از این بنده های خدا یا بذارم که خدا گله مو بکنه !!!...آخه چرا ؟ مگه کجای فلسفه ی زندگی نوشتن عشق حرام عاشقی تعطیل ؟....خدایا خودت فرجی کن بر این بنده هات....

هر بار که می نوشتم بهانه ای در دست داشتم و به خاطر اون بهونه می نوشتم...آره امروز هم بهونه داشتم...<<< درسته که من و عشقم فرسنگ ها با هم فاصله داریم ولی گرمیه هرم نفس هامون هر کجا که باشیم به هم می رسه چون لحظه لحظه خاطراتمون با همه>>>....

این بار هم عشقم بزرگی شو به رخم کشید و گفت که می مانم تا ابد برای تو....تنها برای تو....زیاد دیگه حرف نمی زنم فکر کنم شعر خیلی راحت تر منظور آدم رو برسونه...این شعر رو خودش بهم داد یعنی بهم رسوند (!)....

راستی من امسال رفتم پیش دانشگاهی و کنکور دارم واسه این نمی تونم زیاد آپ کنم که امیدوارم ببخشینم....

داشت یادم می رفت از صدای جاودان عشقم هم تشکری کنم که با دادن این آلبومش تولدی دیگه رو برام رقم زد و امیدی دیگه بهم داد این شعری هم که اول نوشتم از ترانه ی عزیزمش بود.....امید ازت ممنونم.....

به امید وصال همه ی عاشق ها....در پناه حق

تا درودی دیگر بدرود....

کبوتری به دنبال پرواز

...دلم تنگ است...

...نمی دانم ز تناهیی پناه آرم کدامین سوی...

...پریشان حالم و بی تاب می گریم و قلبم بی امان محتاج مهر توست...

...نمی دانی چه غمگین رهسپار لحظه های بی قرارم من...

...به دنبال تو همچون کودکی هستم و معصومانه می جویم پناه شانه هایت را که شاید اندکی آرام گیرد دل...

...دلم تنگ است...

...و تنهایم و تنهایی به لب می آورد جانم...

...بیا تا با تو گویم از هیاهوی غریب دل که بی پروا...

...تلنگر می زند بر من و می گوید به من نزدیک نزدیکی...

...به دنبال تو می گردم به سویت پیش می آیم...

...چه شیرین است پر از احساس یک خوشبختی نابم...

...پر از امید سبز خواب دیدارم و می خوام که نامت رو به لوح سینه بنگارم...

...و نجوایی کنم در دل و گویم تا ابد :

......من دوســــــــــــــــــــــــــــــــتت دارم....

 

و فقط تو

 

فرمان عشق

...ای تو بی تکرار تر از حادثه بیش از این ها انتظار دیگه بسه....به من از فرسنگ ها دوریه تو گرمیه هرم نفسهات می رسه...انتظار عزیز من دیگه بسه...بسه دیگه انتظار...گر چه ما افتاده ایم از هم جدا....هر زمان به یاد تو اُم ای آشنا....دل من خیلی برات دلواپسه...انتظار عزیز من دیگه بسه...بندگی مو با خدا هر رزو تازه می کنم....در دل و با اون که محرم راز می کنم...عاشق تو موندن رو کسب اجازه می کنم...عشق تو خیلی برام مقدسه...انتظار دیگه بسه...

با عرض سلام و درود فراوان خدمت دوستان گل

امیدوارم که حال همتون خوب باشه و البته از دست من هم ناراحت نباشین ! (حق دارین که باشین) آخه بعد از یه مدت طولانی دارم می نویسم...هم از عشقم و هم از شما معذرت خواهی می کنم که این مدت تنهاتون گذاشتم آخه خیلی اتفاقهای مختلف برام اتفاق افتاد که نمی تونستم بنویسم منتظر یه فرصت خوب بودم که بیام و بنویسم ولی متاسفانه همین الان هم که دارم می نویسم حالم خوب نیست....!

همیشه وقتی به اینجا می یومدم و می خواستم شروع کنم به نوشتن احساس عجیبی داشتم آخه احساس می کنم که اینجا با همه جا فرق می کنه اینجا می تونم حرف هامو راحت تر از بقیه ی جاهها بنویسم و بگم ؟ نمی دونم چرا ؟

شاید برای اولین بار باشه که موقعی که دارم می نویسم تو کلبه ی حقیرمون ناراحت هستم ولی کوتاه و مختصر می نویسم که شما هم خسته نشین از حرفام...!...

آره گله دارم...آره اومدم شکایت کنم از این روزگار از این زمونه نه از خدا...آخه چرا ؟ ما نمی تونیم خوشیه همدیگر رو ببینیم آ]ه چرا نمی تونیم همدیگر رو تحمل کنیم واقعا چرا ؟ چرا زمونه رو این قدر بی وفا...بی محبت به بار کشوندیم....چرا ؟....تا حالا بهش فکر کردین ؟...این مدت خیلی حالم خراب بود و نتونستن واسه نوشتن هم دیگه شده بود علتی دیگه واسه ناراحتیم...چند هفته ی اخیر نمی تونستم با عشق خودم حتی حرف بزنم ! نمی دونین چه حالی داشتم هر روز به انتظار یه کوچولو زنگ گوشی ثانیه ها رو یکی یکی می شمردم و سر هم می کردم تا برسم به اون لحظه ای که گوشی زنگ بخوره...آره می دونستم که اگه گوشم زنگ بخوره اونه...اگه گفتین چرا می دونستم ؟....چون دیگه کسی رو تو این دنیا ندارم جز عشقم....جز کسی که نمی تونم حتی یک ثانیه یک لحظه ی عمرم رو بدون اون به سر کنم...آره من حق ندارم که این کار رو بکنم...آره هر روز ثانیه ها رو می شمردم ولی گوشی زنگ نمی خورد آخه نمی تونست...وقتی شنبه ی هفته ی گذشته انتظار شکسته شد و گوشیم زنگ خورد و حرف نزد انگار که خوشی تو روحم دمیدن خیلی خوشحالم کرد درست به اختصار ولی زیبا و شیوا گفت که :....دوستت دارم....ولی اخاص و پاکی از همون تک جمله ی کوچیکش می بارید....آره این یعنی عشق....به انتظار نشستنه لحظه ها !!!...وقتی یک شنبه ی همین هفته دوباره بهم زنگ زد دیگه آروم شدم مثل همون قدیم ها درست که نمی تونست حرف بزنه ولی گفتم و گفتم که حتی شنیدن صدا هم واسه ما ۲ تا کافیه...

ولی می دونین این جدایی ها یک ارزش بزرگ واسه ما داره....اینه که...قدر هم و بیشتر از پیش می فهمیم....

راستشو بخواین خیلی حرف داشتم واسه شکایت (!) ولی همش یادم رفت...

ازتون معذرت می خوام که نتونستم خوب بنویسم این بار مثل همیشه...ولی قول می دم تو پست آخر شهریور ماه حتما جبران کنم....راستی شعری که اول این پست نوشتم از آلبوم جدید امید هست که بعدا سر فرصت واستون می ذارم ولی این آهنگی که الان واستون گذاشتم من واقعا باهاش زندگی می کنم....

به امید روزی که گلایه ای تو دل همه ی ما وجود نداشته باشه....

تا درودی دیگر بدرود...٪٪٪

...نازنینم قرارمون یادت نره...

...عشق فرمان داده که به تو فکر کنم...

...روز و شب زیر لبم اسم تو رو ذکر کنم...

دوستم داشته باش...دوستم داشته باش...

من به آن می ارزم که به من تکیه کنی...

...گل اطمینان را تو به من هدیه کنی...

...من به آن می ارزم که در این قربان گاه تو به دادم برسی....

...تو نجاتم بدهی از غم بی هم نفسی....

...تو به آن می ارزی که گریه بارانم را به تو تقدیم کنم...

...تو به آن می ارزی که اسیر تو شوم...

... و به یمن نفست آنقدر زنده بمانم تا که پیر تو شوم...

دوستم داشته باش...دوستم داشته باش...

 

و فقط تو